۱۳۹۶ آبان ۲, سه‌شنبه

دنیا سیاه‌تر شده؟

اگر حتی کمی پیگیر اخبار روز باشیم ممکن است صبح یکی از روزهایمان با شنیدن اخبار نسل‌کشی روهینجا‌ها در میانمار از رادیو آغاز شود، در تاکسی مسیر رفتمان به محل کار بحثی در مورد جنگ داخلی سوریه بشنویم، ظهر در توئیتر عکسی از کودکان قحطی‌زده‌ی یمن ببینیم، همکارمان خبر جدیدترین ویدئوی سربریدن داعش را در تلگرام بازنشر دهد، عصر در تلویزیون تظاهرات نازی‌ها در امریکا را ببینیم و شب به فکر اعتصاب غذای زندانیان همفکرمان بخواب برویم.
هرچقدر هم آدم خوشبینی باشیم بعد از چنین روزی با خود خواهیم گفت، چه بر سر دنیا آمده؟ آیا دنیا با سرعتی فزاینده هر روز ناامن‌تر و سیاه‌تر نمی‌شود؟
خوب که نگاه کنیم دنیا سیاه‌تر از گذشته نیست. کافی است امروزش را با شصت هفتاد سال پیش مقایسه کنیم. تصور کنیم دنیایی را که فقط برای یک نمونه هم که شده تبعیض نژادی در بسیاری از پیشرفته‌ترین بخش‌های آن طبیعی قلمداد می‌شد.
پس چه عاملی باعث شکل‌گیری این ذهنیت تیره و تار از روزگارمان شده؟
به نظرم بخشی از ماجرا برمی‌گردد به بزرگتر شدن دنیایی که هر یک از ما در آن زندگی می‌کنیم. در گذشته دنیای هر کس را محله‌ای تشکیل می‌داد که در آن زندگی می‌کرد. اخبار شهرهای اطراف هم به کندی به یکدیگر می‌رسیدند، چه رسد به اخبار کشورهای دیگر و قاره‌های دور. در مورد گذشته‌ای خیلی دور حرف نمی‌زنم. از اولین ارتباط زنده‌ی تلویزیونی بین دو سوی اقیانوس اطلس کمتر از ۶۰ سال می‌گذرد. در دنیای شصت سال پیش اخبار تظاهرات نازی‌ها در آمریکا شاید هرگز به گوش من ایرانی نمی‌رسید. در چنان دنیایی اروپا ممکن بود درگیر جنگ جهانی باشد و اثر چنین حادثه‌ی بزرگی سه سال بعد از آغازش به ایران برسد. فکر کنید صبح از خواب بیدار شده‌اید و در خیابان ماشین همسایه را می‌بینید که شیشه‌اش شکسته و وسایلش را برده‌اند. پس از دیدن چنین صحنه‌ای احتمالا تا مدتی خیالتان از ماشینتان راحت نخواهد بود و اضطراب دارید که بلای مشابهی سر ماشین شما بیاید. این اتفاق برای هر محله‌ای شاید یکبار در سال بیافتد. اما شما هر روز صبح بیدار می‌شوید و اخبار روز به شما گوشزد می‌کند که هر روز صبح در شهرتان دزدها همین بلا را سر ده‌ها ماشین آورده‌اند. شهر ناامن‌تر نشده اما شما دیگر احساس امنیت نمی‌کنید.
دنیا برای سفر کردن کوچک شده‌است. اما دنیایی که زندگی روزمره‌ی هرکدام از ما در آن می‌گذرد هر روز بزرگتر می‌شود. و اگر در دنیای کوچک گذشته هر از چندی  رویدادی ناخوشایند زندگی را برای مردمان تلخ می‌کرد دنیای امروز آنقدر بزرگ هست که هیچ روزی از چنین اتفاق‌هایی بی‌نصیب نماند.
برای زندگی در این دنیا نیازمند ظرفیت بیشتری هستیم تا بتوانیم رویداد‌های بیشتری را هضم کنیم. باید خیلی بیشتر به سلامت روانمان اهمیت بدهیم. شاید در راه حفظ این سلامت روان بد نباشد هر روز به خودمان یادآوری کنیم دنیا سیاه‌تر از گذشته نیست. ما منظره‌ی وسیع‌تری را می‌بینیم. و اگر خوب نگاه کنیم، زیبایی‌ها هم در این چشم‌اندازِ پهن‌تر بیشتر شده‌اند. 

۱۳۹۶ خرداد ۳۱, چهارشنبه

خسته و عبوسیم یا مهربان و اهل مدارا؟

وقتی  بعد از ظهر بیست و نه اردیبهشت بسیاری از مردم در صف‌های طولانی رای‌گیری مانده بودند عده‌ای دیگر خودجوش و پراکنده برای رفع خستگی در صف‌ماندگان آب معدنی یا شربت میانشان پخش می‌کردند. رفتار مهربانانه‌ای که تحسین و شگفتی بسیاری را برانگیخت. خوب که فکر کنیم شبیه چنین رفتاری را در زندگی خودمان در شرایط مشابه دیده‌ایم.
مردمی را بیاد بیاورید که در شلوغی‌های خیابان‌های سال هشتاد وهشت در خانه‌ی خود را روی غریبه‌ها باز می‌کردند و به آنها پناه می‌دادند. در ذهنتان تصاویر آن روزها را مرور کنید. مردم آیا مهربان‌تر نبودند؟ بیشتر لبخند نمی‌زدند؟ وقتی نگاه غریبه‌ها بهم می‌افتاد، اخم می‌کردند و سربرمی‌گرداندند یا لبخند می‌زدند و علامت پیروزی نشان می‌دادند؟
یا به مثال معروفی که صادق زیباکلام از مردم یکی از محله‌های تهران سال پنجاه و هفت نقل کرده فکر کنید که در اوج اعتصابات و نبود نفت هیچکدام در صف مسجد محل برای توزیع نفت حاضر نشدند تا نفت کافی به کسانی برسد که محتاج‌ترند.
نمونه‌های مشابه بسیارند.
اما اگر چنین مردمی هستیم پس این مردم پرخاشگر و عبوس زندگی هر روزه از کجا می‌آیند.
بعید است کسی روزمره در شهری مثل تهران زندگی کند و باور داشته باشد زندگی جمعی ما مهربانانه و آرام است. بیشتر خاطرات زندگی هر روزه‌ی ما را جدال و پرخاش بی‌پایان همشهری‌هایمان شکل داده است.
به نظرم کلید فهم این دوگانگی در فهم این جمله است که همراهان هر مسیری با هم مهربانند.
مثل کوهنوردانی که امید قله با هم مهربانشان می‌کند. هر گروهی که وجه اشتراک پررنگی داشته باشند به راحتی با یکدیگر همذات‌پنداری می‌کنند و هرقدر با خود مهربانند با غریبه‌ای که مثل خودشان می‌دانند نیز مهربان خواهند بود. حتی اگر این وجه اشتراک تنها یک درد مشترک باشد.
با چنین نگاهی بازگرداندن امیدی یا آرمانی به جامعه یا دست کم در یاد نگه داشتن درد مشترکمان راهی نزدیک و آسان است برای رسیدن به جامعه‌ای خوش‌رفتارتر و اهل مدارا. 
از یاد نبریم جامعه‌ی بی‌هدف که گرفتار مصالح شخصی و زندگی مادی روزمره است جامعه‌ای عبوس و پرخاشگر خواهد بود. اگر هم مثل جوامع متمدن‌تر اهل خشونت نباشد، لااقل بیرحم می‌شود و به سرنوشت دیگری و بلایی که بر سرش می‌آید اهمیتی نمی‌دهد. 

۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

ما بیشماریم؟

باور دارم دنیای امروز ما با همه‌ی فناوری‌ها و وسایل ارتباطی‌اش شفاف‌تر نشده، پرهیاهوتر شده. اگر در دنیای قدیم اندک افرادی دسترسی به رسانه داشتند و بلندگو به دست سخن‌شان را به گوش مردم می‌رساندند، امروز هرکس بلندگویی در دست راه می‌رود و حرفش را فریاد می‌کند. در چنین فضای پر هیاهویی تشخیص درست و نادرست، راست و دروغ و فهمیدن نظر غالب مردم، اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.
هر کس ادعا می‌کند نماینده‌ی بیشتر مردم است و حرفش نظر اکثریت و هر گروهی که اندک توانی داشته باشد قادر است جمعیت قابل توجهی را برای مراسمش خودجوش یا برنامه‌ریزی شده و اتوبوسی گرد هم آورد.
در نبود رسانه‌ای مورد اعتماد و دستگاه‌های نظرسنجی بی‌طرف، یکی از آخرین آینه‌های باقی مانده انتخابات است.
اگرچه انتخابات آینه‌ی تمام‌نمایی نیست و نمی‌توان همه‌ی نظرات جامعه را از دل انتخاب یک رئیس جمهور یا چند نماینده‌ی مجلس استخراج کرد اما نشان می‌دهد که بیشتر جامعه برای فردای خود چه نوع سیاستی و چه اهدافی را می‌پسندند.
به همین دلیل با نگرانی چشم به راه شنبه سی اردیبهشتم تا در آینه‌ی انتخابات جدیدترین شکل ایران را ببینم.
ما چگونه مردمانی هستیم؟
وعده‌های پول و نان فریبمان می‌دهد یا به راهی دشوار اما روشن باور داریم؟
عوامفریبان را می‌خواهیم یا متخصصان را؟
ما را می‌توان با تصویر گرگ در لباس چوپان فریفت یا نه؟
فراموش‌کاریم یا لحظه لحظه‌ی تاریخمان را هنوز زندگی می‌کنیم و زخم‌هایش را بیاد داریم؟
در صحنه‌ایم یا کنار نشسته‌ایم؟
نتیجه‌ی انتخابات پیش رو هرچه باشد، باور دارم بخش بزرگی از جامعه‌ی ما بسیار هوشمند و آگاه است.
بخش بزرگی که سبک زندگی خود را انتخاب کرده و با صبوری و پشتکار خواسته‌هایش را آرام آرام به اهالی قدرت و سیاستمداران تحمیل می‌کند.
دوست دارم شایستگی همراهی با این گروه از ایرانیان را داشته باشم.
و منتظر سی اردیبهشت ماهم.
سهم ما از جامعه‌مان چقدر است؟
ما بیشماریم؟

۱۳۹۶ فروردین ۲۶, شنبه

چهار سال پس از ۹۲

چهار سال پیش را هیچ از یاد نبرده‌ام. خوب بیاد دارم چقدر حال بدی داشتم. چقدر نسبت به کمترین بهبود در اوضاع ناامید بودم و چقدر اوضاع کشور را بحرانی می‌دانستم. چهار سال پیش در روزهایی سیاهتر از امروز با وجود زخم تازه‌ی هشتاد و هشت، با وجود ضربه‌‌ی رد صلاحیت باورنکردنی هاشمی و با وجود احتمال بسیار کم موفقیت تصمیم گرفتم از تلاش کوچک و بی‌هزینه‌ی شرکت در انتخابات برای تعیین سرنوشت کشور، چشم‌پوشی نکنم.
سال ۹۲ وقتی برغم بخت کوچکمان پیروز شدیم یاد حرف مسعود بهنود افتادم که می‌گفت: تا وقتی در کشور این صندوق رای به هر شکلی و با هر ایرادی وجود داشته باشد، اگر بتوانم بین هر دو نفری انتخابی حقیقی انجام دهم در انتخابات شرکت می‌کنم تا از نهاد انتخابات پاسداری شود (نقل به مضمون).
در این چهار سال چیزهایی تغییر کرده و چیزهایی ثابت مانده.
کشور از بحران هسته‌ای فعلا رهایی یافته، تورم مهار گسیخته کاملا مهار شده، اقتصاد  کشور دوباره ولی بسیار آرام رشد کرده، تلاشی پیگیر برای احیای محیط زیست شروع شده، فضای فرهنگی و سیاسی کمی و فقط کمی بازتر شده، خدمات بهداشت و درمان عمومی به نحو بسیار چشمگیری ارزان شده و در سیاست خارجی گروهی از حرفه‌ای‌ترین کارشناسان کشور قدرت اجرایی پیدا کرده‌اند.
اما حصر همچنان برقرار مانده، فساد کاهش چشمگیری نیافته، زندان‌ها خالی نشده، نرخ بیکاری تغییری نکرده، فشار اقتصادی روی شانه‌های بیشتر مردمان آسیب‌پذیر کاهش نیافته، سیاست‌های هجومی و تنش‌زای کشور در منطقه و جهان تغییری نکرده‌اند و فضای فرهنگی و سیاسی کشور تا حد مطلوب که هیچ تا اوضاع زمان دولت خاتمی نیز فاصله‌ی بسیاری دارد.
چهار سال پیش وقتی اسم حسن روحانی را روی برگه‌ی رای می‌نوشتم می‌دانستم که او رئیس‌جمهور مطلوب من نخواهد بود، اما می‌تواند رئیس جمهوری ممکن برای بهبود نسبی اوضاع باشد. بعد از گذشت چهار سال امروز با همه‌ی انتقادی که به بی‌عملی او در سیاست و فرهنگ دارم (به دلیل همه‌ی آن چیزهایی که تغییر نکرده‌اند) اما هنوز هم او را تنها رئیس جمهور ممکن برای چهار سال آینده می‌دانم که می‌توان به بهبود اوضاع در دورانش امید داشت.
به نظر من یکی از مهمترین اشتباه‌های روحانی در تبلیغات انتخابات ۹۲ رخ داد، وقتی که بی‌مهابا سخن از بهبود چشمگیر اوضاع در دولت احتمالی‌اش می‌گفت. من اگر جای او بودم تنها وعده‌ام نجات کشور از لبه‌ی پرتگاه می‌بود. همان دلیلی که ما به او رای دادیم. همان کاری که آغاز کرد.
امیدوارم که او این بار به جای وعده‌های رنگارنگ روراست باشد و هدف دولتش را بازگرداندن کامل کشور به شرایط صفر ۸۴ اعلام کند.
اما او هر چه هم بگوید نجات کشور همان دلیلی‌ست که دوباره  آخر اردیبهشت ما را پای صندوق‌های رای خواهد برد.