۱۴۰۲ فروردین ۳۰, چهارشنبه

راه باریک آزادی ایران

 رابینسون و عجم‌اوقلو کتابی دارند به نام «راه باریک آزادی» که این روزها در بازار کتاب ایران هم معروف شده است. کتاب بیانگر نظریه‌ی جالبی درباره‌ی مسیر رسیدن به آزادی و دموکراسی در کشورهاست. مسیری باریک که از توازنی ظریف میان حکومتی کارآمد، مقتدر اما مقید‌شده و جامعه‌ای توانمند شکل می‌گیرد. کتاب تجربه‌ی تاریخی کشورهای مختلف را در مواجه با این مسیر مرور می‌کند، چه آنها که در این دالان باریک به پیش‌ می‌روند و چه آنها که از مسیر خارج شده‌اند و به یکی از دو دره‌ی حکومت‌های استبدادی یا جوامع از هم‌پاشیده در دو سوی این مسیر سقوط کرده‌اند. نویسندگان  با نگاه به این تجربه‌ها باید‌ها‌ و نباید‌هایی برای ماندن در این دالان به کشورها پیشنهاد می‌دهد. راهی که پایانی ندارد و هر کشوری به تناسب ویژگی‌ها و تاریخش در نقطه‌ای از آن می‌تواند به سوی آزادی بیشتر یا دره‌های خطرناک دو سمت حرکت کند.

اگر به موضوع کتاب علاقه‌ دارید شاید شنیدن چهار قسمت اخیر پادکست «دغدغه‌ ایرانِ» آقای فاضلی در شرح آن برای‌تان خالی از لطف نباشد.

هدف من اما از این نوشته،‌ معرفی این کتاب نیست.

 به باور من پیش روی ما یک مسئله‌ی اساسی قرار گرفته است که از سه راه می‌توانیم به آن نزدیک شویم: «مسئله‌ی آزادی و کارآمدی». ما در کشوری بحران‌زده زندگی می‌کنیم که هیچ معلوم نیست در آینده‌ای میان‌مدت هم قابل‌ زندگی باشد و به نظر می‌رسد برای حل یا دست‌کم بهبود ابربحران‌های محیط‌زیستی، اقتصادی و سیاسی‌اش چاره‌ای نداریم جز اینکه از یکی از این راه‌ها وارد دالان باریک آزادی شویم:

«مدارا و پذیرش سبک‌های زندگی گوناگون»، «تنش‌زدایی با جهان» یا «پذیرش حق تجمع و سازماندهی مردم».

سه راهی که به باور من از هر کدام شروع کنیم به دیگری نیز خواهیم رسید.

ایران کشوری متکثر است، جامعه‌ای که در آن از شبیه‌ترینِ مردمان به طالبان و برداشت‌های خشک‌ و ظاهری‌شان از دین تا شبیه‌ترینِ مردمان به تندروترین گروه‌های رنگین‌کمانی و فعالان «پیشرو» و چپگرای غربی و تمامی گروه‌های ایستاده در میانه‌ی این دو گروه، در همسایگی هم زندگی می‌کنند. به نظرم چنین جامعه‌ای بدون مدارا، پذیرش و به رسمیت شناختن این گوناگونی، هرگز نمی‌تواند آنچنان نیرومند شود که حکومتی با ابزارهای ترسناکِ امروزی حکومت‌ها را مقید کرده و پاسخگو نگه دارد. حکومتی هم که بخواهد (مثل امروز) از میان این گوناگونی تنها یک گروه کوچک را پذیرفته و حمایت کند،‌ خود را به ناکارآمدیِ ناشی از تبعیض و کنارزدن شایستگان و آشفتگی،‌ ناآرامی و بی‌ثباتی هر روزه محکوم کرده است.

از طرفی ایران کشوری تحریم‌زده است. تحریم‌هایی که اقتصادش را هر روز بیشتر از دیروز،‌ فاسدتر و بسته‌تر می‌کند. شکاف طبقاتی‌اش را افزایش می‌دهد و کارآمدی حکومتش را کم می‌کند. فرآیند‌هایی که همگی با کاهش کاملا معنی‌دارِ توانِ جامعه، کشور را هر روز از راه باریک آزادی دورتر و دورتر می‌کنند.

چه در ادامه‌ی تقابلی که از تابستان ۱۴۰۱ شروع شد، جامعه‌ی متکثر ایرانی بتواند حق پذیرش سبک‌های زندگی گوناگون را از حکومت بگیرد و حکومت را مجبور کند با پذیرش این حق از تحمیل پوشش اجباری به زنان دست برداشته و آزادی پوشش و در نتیجه تکثر جامعه‌ را بپذیرد، چه بن‌بست برجام به شکلی معنی‌دار به پایان برسد و حکومت وارد دوره‌ای از تنش‌زدایی با جهان و بازگشتی هرچند حداقلی به اقتصاد و نظم جهانی شود و چه اعتراض‌های ناگزیرِ گوناگون صنفی،‌ کارگری و دانشجویی در سال سختِ پیش‌رو کم‌کم حکومت را وادار به پذیرش اصل ۲۷ قانون اساسی، آزادی تجمعات مسالمت‌آمیز و در نتیجه حق سازماندهی جامعه کند، در انتهای هر کدام از این سه مسیر، قدمی به سمت مقید کردن حکومت برداشته‌ شده، جامعه کمی توانمندتر شده و کشور کمی از لبه‌ی پرتگاه استبداد مطلقه‌ی فردی و دینی دور خواهد شد.

سه مسیری که البته بی‌خطر نیستند. در هر سه می‌توانیم شکست بخوریم و جامعه‌ای ضعیف‌تر و حکومتی ناکارآمدتر و مستبدتر برای‌مان باقی بماند.

و سه مسیری که البته به نظرم برخلاف برداشت عمومی، هیچ تناقضی هم در پیگیری همزمان هر سه‌شان وجود ندارد. اگر برای وارد شدن به دالان باریک آزادی جامعه‌ای قوی‌ و متشکل لازم است که بتواند حکومت را مقید کند، مبارزه‌ی مدنی برای آزادی پوشش البته حرکتی بزرگ در جهتی درست است. 

 اما برخلاف نظر بخش پرسروصداتر ایرانیان خارج از کشور، قطع ارتباط حکومت ایران با کشورهای غربی و حفظ و حتی تشدید تحریم‌ها نه تنها ابزارهای کارآمدی برای حمایت از این مبارزه‌ی مدنی نیستند بلکه با دشوارتر کردن شرایط اقتصادی و افزایش شکاف طبقاتی و فقیرتر کردن طبقه‌ی متوسط،  توان جامعه را در این مبارزه‌ی روزمره، کاهش می‌دهند. 

اگر نظر عجم‌اوقلو و رابینسون را درباره‌ی ویژگی‌های مسیر رسیدن به آزادی بپذیریم، به نظر حمایت از تحریم اقتصادی علیه ایران (چه حمایت مستقیم از تحریم اقتصادی و چه حمایت از طرح‌هایی مثل اخراج سفیران و مانند این‌ها) همزمان با اعلام همبستگی با مردمی که تلاش می‌کنند قدمی در این دالان باریک بردارند، کمی عجیب و متناقض است. 

و به نظرم (هرچند فکر می‌کنم اکثریت مطلق کسانی که این متن را می‌خوانند با این نظر موافق نباشند) بی‌تحرکی در برابر یک‌دستی حکومت هم به همین میزان عجیب و متناقض باشد. به نظرم بدیهی است که حکومتی یک‌دست توانایی بسیار بالاتری در سرکوب خواسته‌های جامعه دارد و به هیولایی مقید‌نشده شبیه‌تر است تا حکومتی که تضاد‌هایی هرچند حداقلی اما واقعی در بخش‌هایی از آن وجود داشته باشد.
اگر دالان باریک آزادی از توازنی شکننده میان قدرت مردم و حکومت شکل می‌گیرد، و اگر ابزارهای ما برای توانمندتر کردن جامعه هر روز محدودتر و محدودتر می‌شوند، آیا شکستن یک‌دستی حکومت حرکتی معنادار در جهتی درست نیست؟ 

و در کشوری مثل ایران که مردم تنها می‌توانند به شکلی بسیار محدود در انتخاب شمار بسیار محدودی از مقام‌های حکومتی موثر باشند، آیا گذشتن از هر یک فرصت انتخاب (هرچند محدود)، حرکتی در جهت قوی‌تر کردن دست حکومت نیست؟ 

سالی که در پیش داریم سال سختی است. سالی که انگار از همیشه در آن تنهاتریم، سالی که مادر تقلبی حکومت کارد برداشته و حاضر است آینده را بر سر جدال با جامعه تباه کند. 

شخصا اما در این سال بیشتر از آنکه از تلاش‌های دشمنان جامعه بترسم از هدر رفت توان اندک جامعه در پیگیری مسیرهایی متضاد بیم دارم. جامعه‌ای که به حق به دنبال حق انتخاب سبک‌زندگی‌ست، اما برای رسیدن به این حق از ضعیف‌تر و منزوی‌تر شدنش در جهان خوشحال می‌شود و وقتی هر چند سال یک‌بار فرصتی حداقلی برای کمی ضعیف‌تر کردن دست حریف به او داده می‌شود آن را پس می‌زند.