۱۴۰۱ اسفند ۲۹, دوشنبه

۱۴۰۲

 هزار و چهارصد و یک سالی «نو» بود. 

نه که سیاه نبود،

که روزهای سیاهش تنه به تنه‌ی سیاه‌ترین روزهای تاریخ معاصر می‌زد

نه که خونین نبود،

که از صفحه‌ صفحه‌ی تقویمش خون شماری از پاک‌ترین و بی‌گناه‌ترین فرزندان این سرزمین می‌چکید

نه که درد نداشت،

که نمی‌توان درد مادران داغ‌دیده‌، خانواده‌های از هم جداشده و جوانی‌های در زندان گذشته‌اش را فهمید

نه که سخت نبود،

که چه بسیار کمرهایی که زیر بار رنج زندگی، فراق و ناامیدی خم کرد

و نه که ترس نداشت،

که باز پر بود از روزهایی که نمی‌دانستی کدام خداحافظی، خداحافظی آخر است

و نه خیابانش امن بود، نه راهبندانش و نه حتی مدرسه‌هایش.


با این‌همه اما ۱۴۰۱ سال نویی بود. 

سال حرکت،

نه که هر حرکت‌مان نوید روزهای بهتری باشد

سال همبستگی،

نه که سه ماه غمبستگی‌مان تا به انتهایش دوام داشته باشد

و سال امید،

نه که کسی در آن امید دروغین نفروخته باشد.

 

شاید هزاروچهارصدویک سال نوی نامبارکی بود. 


در آستانه‌ی سال تقویمی تازه، 

اگرچه فال آن باز هم بوی ساچمه و خون می‌دهد و

بازار مدارا و رواداری هر روز بی‌رونق‌تر می‌شود، 

اگرچه نه جلادِ تفنگ و طناب به‌دست 

و نه گروهی خشمگین و ستم‌دیده از خشونت خسته نشده‌اند 

و اگرچه در افق نشانه‌ای از طلوع نیست، 

اما مگر امید جز تیر‌ه‌ترین شب‌ها، وقت دیگری هم به کار می‌آید؟ 

مگر امید، چیزی جز انتخابی آگاهانه بین زنده ماندن و غرق شدن است؟ 


امید که هزاروچهارصدودو دشمن تبعیض و ستم باشد: سالِ زن، سالِ زندگی. 

باشد که ۱۴۰۲ سالِ نوی مبارکی باشد.