در ماجرای انتخابات ریاستجمهوری ۲۰۲۰ آمریکا حتما دیدهاید که نیروهای مترقیشان مدام تاکید میکردند بیرون راندن ترامپ از کاخ سفید نه تنها تعویض یک رئیسجمهور نالایق، که نجات دموکراسی است. اگر باور کنیم این سخن نه حرفی از سر اغراق که سخنی ناشی از دغدغهای صادقانه بوده است، یعنی پذیرفتهایم دموکراسی ریشهدار آمریکایی با سابقهای ۳۰۰ساله در کشوری که هیچگاه شکل دیگری از حکومت را به خود ندیده هم، درختی حساس است که باید مدام از آن مراقبت نمود و نگران از دست رفتناش بود.
اگر دموکراسی را ادارهی جامعه برمبنای خواست اکثریت بدانیم، حتی به این نقل قولها هم به برای اثبات حرف بالا نیاز نداریم. تنها نمونهی خدمات درمانیِ همگانی را در نظر بگیرید. نظرسنجی پشت نظرسنجی باور عمومی بر این است که ۷۰درصد آمریکاییها خواهان چنین ساختاری هستند. اما تا همین امروز تنها تلاش نصفه و نیمهی ساختار سیاسی برای تحقق چنین خواستهای، به بسته شدن دستوپای رئیسجمهور بسیار محبوب این کشور (اوباما با بیشترین تعداد رای مردمی در تاریخ در زمان خودش) برای شش سال (بعد از ۲سال ابتدایی دورهاش) با سپردن کنگره به مخالفان سرسخت او و شکستهای پیاپی برای حزبش منجر شد. و تازه همان دستاورد اندکی هم که با چنین هزینهی گزافی بدست آمد خیلی زود در دولت بعدی تا حدی زیادی از دست رفت. به این مفهوم دموکراسی ریشهدار آمریکایی هم دستکم در تامین چنین خواستههایی از درون شکستخورده و پوسیده است و نیاز به مراقبت و بهسازی کاملی دارد.
با این نگاه به نظرم باید به این فکر کرد که گیاهی که درخت تناورش تا این حد مراقبت و نگهداری میخواهد، نهال تازهاش چقدر حساس است؟
از انقلاب مشروطه در ایران بیش از ۱۲۰سال میگذرد. بسیاری باور دارند که مهمترین خواستهی ما ایرانیان از همان زمان برقراری شکلی از دموکراسی بوده است. و در این ۱۲۰سال دستکم در ۴ بازهی زمانی جامعهای خواهان دموکراسی قدرتمندترین نیروی موجود در کشور بوده و هیچ قدرتی در کشور توان تحمیل خواستهاش به او را نداشته، اما باز هر بار استبدادِ کاملا به عقب رانده شده به شکلی بازگشته و جامعه را سرکوب کرده است. بار نخست روز پیروزی انقلاب مشروطه است، بازهی دوم سالهای پس از شکست استبداد صغیر و فتح تهران، بازهی سوم سالهای پس از شهریور ۲۰ و آخرین بازه روزهای پس از انقلاب اسلامی سال ۵۷. فردای هر کدام از این پیروزیها، جامعهی ایرانی کاملا آزاد بود که آیندهاش را خودش ترسیم کند. اما هر بار در نگهداری از نهالِ دیرگیر دموکراسی شکست خورد و دوباره اسیر استبداد شد. چرا؟ آیا برای فهم این چرا باید به جایی غیر از همین جامعه نگاه کنیم؟
به نظرم خیر. به نظرم پاسخ این سوال در همین رفتارهای ماست. برای فهمیدنِ بهترِ مشکل کافی است به یک سناریوی خیالی فکر کنیم. 
فرض کنیم همین فردا سفینهای فضایی روی ایران ظاهر شود، موجودات فضایی همهی ساختارهای سیاسی ایران را از بین ببرد و قانون اساسی ایرانِ جدید را از روی یکی از مترقیترین دموکراسیهای جهان (مثلا از روی قانون اساسی سوئیس)  رونویسی کنند. 
فکر میکنید در چینی شرایط فرضیای آیا استبداد هیچ بختی برای بازگشت به ایران نخواهد داشت؟ اگر با من همعقیدهاید که «چرا خواهد داشت»، فکر میکنید چقدر زمان برای بازگشت استبداد لازم خواهد بود؟
من برای پاسخ به این پرسش به یک قاعدهی مندرآوردی اما منطقی استناد میکنم. یادم هست زمانی خیلی به این فکرمیکردم که وقت پیری (اگر اصلا زنده باشم که چنین وقتی را ببینم) چه جور آدمی خواهم بود؟ یادم نیست چه کسی، اما یادم هست که کسی در جوابم گفت: آدمها همانطور پیر میشوند که جوان بودهاند. البته که سالخوردگی کمی اخلاق گوناگون آدمی را اغراقشدهتر میکند یا ضعفهای جسمانی بعضی خصوصیاتمان را کمی تغییر میدهند، اما آدمی همان آدمی است و اصول رفتارهایش همان.
با این منطق: به نظرم جامعهای که اینگونه آزاد شود همچنان همان جامعهی پیشین است، البته که برای اجرای خواستههایش آزادی عمل بیشتری دارد، اما اگر پیشتر اشتباهاتی را مدام تکرار کرده است، امروز هم آنها را تکرار خواهد کرد.
از دید من چنین ایرانی به چیزی کمتر از ۳۰سال برای بازگشت کامل استبداد نیاز دارد.
فرض کنیم در ایران جدید هیچ منازعهی قومیای رخ ندهد و هیچ خطر خارجیای وجود نداشته باشد. اینها فرضهایی به نفع ماندگاری دموکراسی است و احتمال اینکه مردم از ترس تجزیهی کشور یا دشمن خارجی به حکومتی استبدادی اما مقتدر پناه ببرند را حذف میکنند. در این دموکراسی تازهیافتهی ایرانی یک یا نهایت دو مجلس اول، مجالسی درهم و نسبتا ناکارآمد خواهند بود که حاصل انتخاباتی آزاد اما فاقد احزابی فراگیر و قدرتمندند که نمایندگان را حول خواستهها و برنامههای مشخص همراستا میکنند. فرض کنیم نیروهایی از استبداد پیشین باقی نمانده باشند که روی موج ناامیدی حاصل از ناکارآمدی این مجالسِ اولیه سوار شوند و قدرت را دوباره یککاسه کنند. یک، دو یا سه حزب بزرگ تشکیل میشوند و هر کدام یکی دو دوره قدرت را در دست میگیرند. اما بهبود اقتصادی که به اندازهی اقتصاد امروز ایران ما آسیبدیده است در یک نظام دموکراتیک بیش از یکی دو دوره طول میکشد و مردم ما نشان دادهاند به هیچ گروهی تا این حد زمان نخواهند داد. احزاب بزرگ دولتها را دست به دست میکنند و حالا کمکم بحرانهای اقتصادی و سیاسی پیشین در شکلهای مختلف برمیگردند.
اگر حزب راستگرایی بخواهد اقتصاد ایران را به اقتصادی آزاد تبدیل کند وقت حذف یارانههای جورواجور نقدی و غیرنقدی (روی قیمت بنزین و برق و آب و مانند اینها) با مقاومت شدید جامعه رو به رو میشود و یا ساقط میشود یا در رسیدن به اهداف اقتصادیاش ناکام میماند.
اگر حزب چپگرایی بخواهد سیاستهای دولت رفاه را پیاده کند و یک نظام خدمات درمانی جامع، قوانین کاری سفت و سخت به نفع کارگران و کنترلی قابل توجه روی شرکتهای بزرگ پیاده کند تا نتوانند اقتصاد کشور را به میل خود شکل دهند، وقت تامین هزینههای گزاف چنین ساختاری با گرفتن مالیات قابل توجه با مقاومت شدید جامعه رو به رو میشود و وقت اجرای قانون کار تازهاش، مهاجرت سرمایهدارها و تولیدکنندگان از اقتصادی که در آن هزینهی نیروی کار بالاتر از دیگر اقتصادهاست و مالیاتها بیشتر، برنامههای اقتصادیاش را به شکست میکشاند.
اگر حزبی سبز هم بخواهد محیطزیستِ در خطر کشور را حفظ کند باید با جامعهی ایرانی بر سر تکتک کارخانههای آلایندهای که باید تعطیل شوند و قطره قطره آبی که باید از صنایع آببر گرفته شود و به حقآبهی تالابها و دشتهای تشنهی کشور تبدیل شود بجنگد و احتمالا هزینهی اقتصادی گزاف طرحهایش باعث سقوطش شود.
در جامعهی فقیری که معتقد است پول کافی برای حل همهی مشکلاتش را دارد، در سرزمین خشکی که معتقد است بیآبی فریب مسئولانِ بیکفایتی است که آب این دشت را به آن یکی دشت بردهاند، در کشوری که مردمش آزادیِ اقتصادیِ تماما سرمایهدارانه را در کنار رفاهِ اقتصادیِ تماما سوسیالیستی میخواهند، اصلاحات اقتصادی و سیاسی و زیستمحیطی زمانبر و پرهزینه هستند. اما سیاستمداری که به ما بگوید چهار و هشت سال برای حل مشکلاتمان کافی نیست، رای ما را با خود نخواهد داشت.
در کشوری که اینگونه به بنبست میرسد با وجود ساختارهای دموکراتیک دوباره بیاعتمادی بین مردم و طبقهی نخبگانی که سیاسیون جامعهی جدید را شکل دادهاند شکل میگیرد. دوباره درصد مشارکت در انتخابات کاهش پیدا میکند و احزاب به «خودشانی» تبدیل میشوند که در ظاهر جنگ زرگری دارند و در باطن همه با هم همدست در حال انواع توطئهاند.
حالا وقت ظهور عوامفریب بزرگ است. یکی خارج یا در حاشیهی دایرهی نخبگان که به میدان میآید تا صحنهی سیاست را از این افراد فاسد پاکسازی کند و سهم مردم را از اقتصادشان بر سر سفرهی آنها بیاورد.
عوامفریب بزرگ که به قدرت رسید کار تمام است. بله هنوز ساختارهای دموکراتیک برقرارند اما جامعه توانایی، آگاهی، صبر و پشتکار لازم برای بکاربردن آنها علیه عوامفریب را ندارد. استبداد در این ایران جدید گام به گام، دست در دست عوامفریب بازمیگردد و مردمی که روش اعتراضشان خالی کردن صحنه است کار را برای او راحتتر میکنند. روز اول فقط مخالفان سیاسی را با افشای فسادشان حذف میکنند و جامعه تشویقشان میکند. روز دوم پول بیحساب به اقتصاد میریزند و از مردمی که فقر جان به لبشان کرده دست و هورا میگیرند. روز سوم حیف است که چنین فرد توانایی تنها دو دوره ادارهی کشور را در اختیار داشته باشد، پس یا باید پوتین-مدودوف وار او را حفظ کرد یا با یک همهپرسی شرط دو دورهای گردش نخبگان را از قوانین حذف کرد. همهپرسیای که احتمالا مخالفان عوامفریب تحریماش کردهاند. روز چهارم بحران حاصل از پخش مستقیم پول در جامعه سراغ اقتصاد میآید و عوامفریب را مجبور میکند پول بیشتری به اقتصاد بریزد. حالا دیگر چرخهی معیوب به راه افتاده است.
حتی در نبود بحرانهای بینالمللی یا امنیتی هم، چنین جامعهای خیلی زود دوباره ادارهاش را به مردمانی مستبد میسپارد.
فکر میکنید همهی اینها تخیلات نویسندهای مغرض است؟ آیا ماجرایی که در این سالها مثلا در ونزوئلا رخ داده، واقعا خیلی با این سناریویِ فرضی فرق داشته است؟
من باور دارم که حتی اگر همین امروز دموکراسی مثل کادویی ناغافل به ما هدیه داده شود، جامعهی امروز ما توانایی لازم برای نگهداریاش را ندارد. با این دیدگاه هیچ برایم عجیب نیست که ما توانایی بدست آوردن آن را هم نداشته باشیم.
با اینهمه اما ناامید نیستم. باور دارم بخشهای مهمی از ما خوب به این نقطه ضعفهای خود آگاه شدهایم. حتی اگر حاضر نباشیم آنقدر رک آنها را بیان کنیم. با دانستن این مشکل ما بخت بیشتری برای حلاش خواهیم داشت.
نگهداری از دموکراسی مردمانی آگاه، پایِ کار، صبور و امیدوار میخواهد. کسانی که حاضرند بارها شکست بخورند اما کنار نکشند. کسانی که از اولین قدمهای ورود عوامفریب به عرصهی سیاسی نگران میشوند و آژیر خطر را میکشند. اگر هر کدام از ما سعی کنیم به چنین افرادی تبدیل شویم، شاید بتوانیم نهال نازک و آسیبدیدهی دموکراسی در کشور را زنده نگهداریم.