۱۳۹۹ دی ۲, سه‌شنبه

کودتای ۵۳، نه ۲۸مرداد ۳۲

نگاهی به فیلم کودتای ۵۳ (Coup 53)

ساخته‌ی تقی امیرانی

کودتای ۵۳ فیلم مستند نسبتا خوش‌ساختی است. راویِ داستان از تجربه‌ی شخصی‌اش در زندگی در ایرانِ پس از کودتا صحبت می‌کند و از جست‌وجویِ شخصی‌اش برای رسیدن به حقیقتِ ماجرا. اما بر خلاف ادعا و تاکیدِ و چندین و چندباره‌اش،‌ منهای یک اسم حرفِ جدیدی برای اضافه کردن به آنچه از کودتای ۲۸مرداد می‌دانستیم ندارد. فراتر از این، حتی بسیاری از دانسته‌های امروزیِ ما را هم ندیده گرفته است. 

راویِ فیلم مدام تاکید دارد که این فیلم زوایای تاریکی از ماجرای کودتا را روایت می‌کند که پیشتر شنیده نشده بودند. اما ۹۰درصدِ مصاحبه‌ها و مطالبِ فیلم از بایگانیِ مصاحبه‌هایی قدیمی، فیلم‌های خبری و روزنامه‌ها برداشته شده بودند، منابعی که همگی کاملا شناخته شده و قدیمی هستند و پیشتر بارها مستندسازان و نویسندگانِ دیگر از آنها برای روایتِ کودتا استفاده کرده بودند. 

تنها مطلب تازه‌ی فیلم، متن مصاحبه‌ای است از کسی که ادعا می‌کند مامورِ اصلی ام‌آی‌سیکس در اجرای کودتا بوده است، نورمن داربی‌شر. متنی که ماجرای حذف شدنش از مستندی قدیمی ساخته‌ی بی‌بی‌سی و بازسازی ماهرانه‌اش با بازیِ چشم‌نواز بازیگری توانا تنها بخش‌های واقعا جذاب و تازه‌ی فیلم بودند. 

اما همین متن هم برخلافِ تاکید‌های فراوانِ فیلم‌ساز تقریبا هیچ نکته‌ی تازه‌ای ندارد. 

بله بریتانیا هنوز هم نقشش در کودتای ۲۸مرداد را نپذیرفته، اما از سال‌ها قبل با اعترافِ آمریکایی‌ها و خارج شدنِ بخشی از اسنادِ سی‌آی‌ای از طبقه‌بندیِ محرمانه، تاثیرِ غیرقابل انکارِ آمریکا و انگلیس در طرح‌ریزی و اجرای کودتا به بخشی از دانشِ عمومی تبدیل شده است. فیلم همچنین البته منهای یک متن کوتاه و اعترافِ رسمی به نقش داشتن در کودتا حتی هیچ نکته‌ی تازه‌ای هم از اسنادِ به تازگی آزادشده‌ی سی‌آی‌ای استخراج نکرده بود. به جز این‌ها مصاحبه‌ی داربی‌شر حاوی اعترافِ صریحی است از نقشِ‌ انگلیس و آمریکا و کودتاچیان در ترورِ افشارطوس. قتلی که اگرچه پیشتر کسی به صراحت به آن اعتراف نکرده بود، اما تقریبا همه به درستی حدس می‌زدند که کارِ کودتاچیان بوده است. دیگر نکته‌ی جالبِ مصاحبه‌ی داربی‌شر اختلافِ فاحشِ مبلغی بود که او ادعا می‌کرد بریتانیا برای کودتا خرج کرده است (در مقیاسِ میلیون پوند) و مبلغی که روزولت ادعا کرده بود آمریکا برای کودتا پرداخته (در مقیاسِ چند ده هزار دلار). اختلافی که می‌توان با فرضِ صحتِ آن مدعای اصلی داربی‌شر را  تایید کرد. این‌که آمریکایی‌ها و روزولت صرفا کودتایی به هزینه و با برنامه‌ریزیِ انگلیس را با به کاربستن شبکه‌ای که بدست جاسوسان انگلیس در ایران ساخته شده بود، از نزدیک هدایت کردند. اما البته فیلم از کنار همین اعداد هم به سادگی و سرسری گذشته است. 

و تمام. جز این‌ها فیلم هیچ نکته‌ی تازه‌ی دیگری ندارد. حتی اشاره‌ی داربی‌شر به نامِ کاشانی و ارتباطِ لات‌های تهران با او هم مثل همه‌ی آنچه تا امروز می‌دانستیم اشاره‌ای ناکافی و نادقیق است که همچنان نقشِ واقعیِ کاشانی در ۲۸مرداد را آشکار نمی‌کند.

فیلم آنقدر نسبت به تاریخِ ایرانِ سال‌های آغازین دهه‌ی ۳۰ بی‌توجه و سهل‌انگار است که قوام را آلت‌دستِ انگلیس می‌خواند، هیچ فرقی بین مثلا کاشانی و بهبهانی قائل نیست، هیچ اشاره‌ای به منحل شدنِ مجلس به دستِ مصدق نمی‌کند، تمام وقایعِ بین ۲۵ تا ۲۸مرداد را در پایین کشیده‌ شدنِ چند مجسمه به دستِ عده‌ای نفوذی و عاملِ انگلیس خلاصه می‌کند و حتی اشاره‌ای مختصر به مقرراتِ منع آمد‌وشدی که دولت مصدق در روز ۲۸مرداد وضع کرده بود و نقشِ آن در پیروزیِ کودتا و نقشِ سفیرِ آمریکا در وضع این مقرارات هم ندارد.

برای من دیدن این فیلم می‌توانست بسیار لذت‌بخش باشد اگر به جای دو ساعتِ تمام کمی کوتاه‌تر می‌بود، اگر بی‌جهت و بی‌دلیل خودش را راویِ زوایایی تازه و بدیع از کودتا معرفی نمی‌کرد، اگر راوی مدام تاکید نمی‌کرد که ساختش ۹سال زمان برده است و اگر بخشی از زمانش را هم برای وجه داخلیِ کودتا و ماجراهای سال‌های نهضت ملی‌ کردن صنعت نفت اختصاص می‌داد، فیلمی کوتاه و جذاب از مصاحبه‌ای سانسور شده و بازسازی آن (۹سال زمان برای ساخت فیلمی با استفاده از دو آرشیو از مجموعه‌ای از مصاحبه‌ها و بازسازی یکی از مصاحبه‌های مفقوده که متن کامل آن از ابتدا در اختیار راوی است و همان کسی که متن را تحویل او می‌دهد سرنوشت مصاحبه و حذف شدن آن از نسخه‌ی نهایی فیلم را هم برایش تعریف می‌کند). 

در نهایت اما شاید ما شهروندانِ ایرانیِ آشنا با تاریخچه‌ی کودتا و اثراتش بر تاریخ سرزمین‌مان مخاطبِ اصلی فیلم نباشیم. شاید فیلم برای شهروندانی غیرایرانی‌ای ساخته شده است، که روایتِ برافتادنِ حکومتی دموکراتیک در خاورمیانه به دست قدرت‌هایی استعماری برایش تازگی دارد و می‌تواند با خیال جذابِ فیلم‌ساز در پایان فیلم همراه شود: اگر دخالت نمی‌کردیم، اگر برای منافعِ کوتاه‌مدت‌مان یا از ترسِ نفوذِ رقیبِ سرخ تعادلِ قوا در تهران را به نفعِ یکی از طرفین تغییر نمی‌دادیم، امروز جهان چگونه جایی بود؟ 

از این منظر فیلم بیشتر از آنکه فیلمی درباره‌ی کودتای ۲۸مرداد سالِ ۱۳۳۲ باشد، فیلمی است درباره‌ی کودتای ۱۹۵۳.  

۱۳۹۹ آبان ۱۵, پنجشنبه

آنچه استقلال نیست

در حال و هوای انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا حتما همه‌ی ما اینجا و آنجا طعنه‌های عده‌ای را دیده‌ایم که چشم‌انتظاری ایرانیان در مورد نتیجه‌ی این انتخابات را به از دست رفتن استقلال آن هم در سالگرد ماجرای ۱۳آبان، نسبت می‌دهند. طعنه‌ای که به نظرم مثل بسیاری از طعنه‌هایی که این روزها در فضای وب‌فارسی دست به دست می‌شود در بهترین حالت از ذهنی ساده و کج فهم ناشی شده و در بدترین حالت بخشی از تلاش برنامه‌ریزی شده‌ و موفقی است برای فروپاشی روانی جامعه‌ی ایرانی

اما مهمتر از ریشه‌یابی این طعنه از دید من، نگاه غلط عمومی به مفهوم استقلال است که باعث شده چنین حرف سخیفی فراگیر شود

به گمان من سه تعریف غلط از استقلال در میان ما ایرانیان رواج دارد

تعریف غلط از استقلال اقتصادی به معنای خودکفایی در همه‌ی کالاها و چرخه‌های تولید

تعریف غلط از استقلال سیاسی به معنای موازنه‌ی منفی میان روابط کشور با شرق و غرب

و تعریف غلط از استقلال سیاسی به معنای تاثیرناپذیر بودن در برابر اتفاقاتی که خارج از ایران رخ می‌دهند

رد تعریف غلط از استقلال اقتصادی را می‌توان پشت بسیاری از استدلال‌های رایج در فضای عمومی فارسی‌زبان دید. کسانی که بحران بسیار عمیق اقتصادی کشور را نه متاثر از تحریم خارجی که کاملا ناشی از بی‌کفایتی در اقتصاد ملی می‌دانند، کسانی که به نسخه‌ی گنگی مانند اقتصاد مقاومتی دل‌بسته‌اند، کسانی که با شگفتی تمام باور دارند مفهومی مثلا چون نرخ دلار نباید تاثیری در قیمت اجناس در بازار ایران داشته باشد و کسانی که فهرست واردات کالاها به ایران را به دنبال «چوب بستنی» و «دسته‌ بیل» زیرورو می‌کنند و از آنها پیراهن عثمانی علم می‌کنند که «یعنی ما عرضه‌ی تولید چوب بستنی هم نداریم؟»، همه و همه در حقیقت استقلال اقتصادی را خودکفایی و جدایی کامل اقتصاد ایران در همه‌چیز از همه‌ی جهان می‌دانند. وگرنه حتی کسی مثل من با کمتر از اندک سوادی در اقتصاد هم می‌داند که به جز استثنایی به نام چین (که از قضا کشوری به پهناوری یک قاره است با نیروی کار بسیار ارزان و کاملا سازمان‌یافته و منابع بسیار) تقریبا هیچ محصول مهمی در هیچ کجای دنیا بدون همکاری دیگر کشورها و وارد کردن بخش‌های مختلف محصول از خط تولیدهایی در سرزمین‌های گوناگون، تولید نمی‌شود. هر منطقه‌ای مزیت اقتصادی ویژه‌ای در تولید نوعی از محصولات میانی یا مواد اولیه دارد و تصور اینکه تولید تمامی اجزای یک محصول در یک کشور به صرفه باشد و در نهایت محصولی با قیمت و کیفیت رقابتی در سطح جهانی تولید شود تصوری خام است. نگاهی به تصاویر ماهواره‌ای از کشور خشک و کم‌آب و درختمان هم لابد باید هر ناظر منصفی را قانع کند که تولید چوب یا محصولات چوبی (مثل چوب بستنی و دسته‌ بیل) احتمالا از مزایای اقتصادی ما نیست. با در نظر گرفتن این نیاز بدیهی به داد و ستد با دیگران برای تولید محصولی قابل رقابت در بازار از یک سو و شرط لازم بودن شفافیت اقتصادی و مالی برای کاهش فساد در اقتصاد و ناهمخوانی بدیهی این شفافیت با شرایط تحریم‌های سخت فعلی، به نظرم باید پذیرفت که این تعریف غلط از استقلال اقتصادی (که اگر خوب نگاه کنیم کشورهای بزرگ و مستقل دنیا را هم دربرنمی‌گیرد) باعث شده عده‌ای خیال کنند می‌توان تن به شدیدترین تحریم‌ها سپرد اما انتظار داشت که اقتصاد کشور ضربه‌ی چندانی نبیند. و بر مبنای همین خیال اشتباه کشور را بی‌خیال به تیغ تحریم‌ها بسپارند

تعریف نادرست از استقلال سیاسی به معنای اینکه در ایران هیچ امتیازی نه به شرق و نه به غرب داده نشود هم سابقه‌ای طولانی دارد. البته در کشوری که سابقه‌ی امتیازهای استعماری‌ای مثل امتیازهای انحصاری تنباکو و قند و گمرک و مانند آنها را دارد، عجیب نیست که مردم و سیاسیون‌اش نسبت به دادن هرگونه امتیازی به شرق و غرب بی‌اندازه حساس باشند و از بزرگترین دستاوردهای مردمانش کوتاه کردن همزمان دست شوروی و انگلیس از نفت شمال و جنوب باشد. اما این حساسیتِ به‌جا باعث شده غرب‌گرایان به همکاری‌های معقولی مانند همکاری ۲۵ ساله با چین هم به دیده‌ی استعمار نگاه کنند و شرق‌گرایان بستن قراردادهای معقولی مثل خرید چندین هواپیما از بوئینگ و ایرباس را هم نپذیرند

اما غیرمنطقی‌ترین تعریف از میان تعاریف بالا از استقلال به نظرم همین آخری است. تعریفی که بنا بر آن تاثیرپذیری ایران از انتخابات آمریکا هم مصداق از دست رفتن استقلال شمرده می‌شود. آمریکایی که قدرتمندترین اقتصاد دنیا را دارد، تحریم‌های یک‌جانبه‌اش می‌توانند ایران را از ارتباط اقتصادی با هر کشور و بانکی در دنیا محروم کند (که کرده است) و دست‌کم دو سال است که در میانه‌ی جنگ اقتصادی و (در مواردی نظامی اما سرد و غیرمستقیم) با ایران است. در این معنی ایران وقتی مستقل است که مثل جزیره‌ای جدامانده هیچ تاثیر از جهان خارج نگیرد. انگار نه انگار که انتخابات آمریکا به دلیل بزرگی این کشور و به دلیل سیاست‌های بسیار متفاوت نامزدهایش در این دوره، حتی برای جنبش جهانی نجات زمین از گرمایش عمومی هم تعیین‌کننده بوده است. انگار نه انگار که انتخابات آمریکا می‌تواند وضعیت بورس در هر کشوری در دنیا را تغییر دهد. انگار نه انگار که استقلال به معنی تصمیم‌گیری رهبران یک کشور برای آن کشور در داخل آن کشور است نه به این معنی که کشور آنچنان باشد که هیچ قدرت خارجی‌ای نتواند هیچ تاثیری روی آن بگذارد. از معتقدین به چنین تعریفی از استقلال باید پرسید: آیا اگر در میانه‌ی جنگ تحمیلی اتفاقی در درون عراق می‌توانست منجر به کنار رفتن صدام از قدرت شود، این تاثیرپذیری ایران از تحولات درونی عراق به معنای وابستگی ما به عراق و نقض استقلال‌مان می‌بود؟

۱۳۹۸ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

دوراهی سخت

به عنوان شهروندان کشوری بحران‌زده، مهمترین اولویت امروز ما چیست؟ فکر می‌کنیم با حل کردن کدام مشکل می‌توان به حل شدن مشکلات دیگر امیدوار ماند؟ 
حدس می‌زنم برای بیشتر جمعیت کشور هیچ مسئله‌ای مهمتر از کم شدن فشار اقتصادی روی دوششان نباشد. بخش‌های دیگری از ما لابد حتی بیش از فشار اقتصادی از سرکوب آبان‌ ماه و تحقیر قطع ارتباط با دنیا و فریب و دروغ هواپیما خشمگین‌اند و مهمترین اولویتشان تغییر یا دستکم اصلاح ساختاری نظام حاکم است. 
با اعتراف به اهمیت بسیارِ این دو خواسته‌ی معقول و طبیعیِ دیگران، به نظرم ریشه‌ی همه‌ی مشکلات فعلی ما جای دیگری است. به نظرم علی‌رغم فساد ساختارمند و اقتصاد معیوب ما، تا وقتی رابطه‌ی ما با جهانِ بیرون عادی نباشد هیچ اصلاح اقتصادی نمی‌تواند به صورت پایدار دوای درد معیشتی مردم باشد. اصلاحات اقتصادی، شفاف‌سازی و حذف رانت‌های گوناگون همه و همه لازمند اما بعید است حتی با اعمال خوش‌بینانه‌ی آنها بتوان کشوری که به درآمد صادرات دو میلیون بشکه نفتِ بشکه‌ای ۷۰دلار عادت کرده را با صادرات کمتر از یک‌ میلیون بشکه نفتِ بشکه‌ای ۴۰دلار به نحوی اداره کرد که اقتصادی شکوفا داشته باشد. بگذریم از اینکه همین کمتر از یک میلیون بشکه نفت هم در شرایط تحریم، از راه‌های طبیعتا مخفی و فسادزا صادر می‌شود که ناچار حجم اقتصاد پنهان و در نتیجه فساد را افزایش خواهد داد. 
و بگذریم از این حقیقت که برای اصلاح بنیادی اقتصاد، ساختار سیاسی توانمند، مشروع و دموکراتی لازم است. اما آیا بدون عادی‌سازی رابطه‌ی کشور با جهان خارج می‌توان چنین ساختاری را با اصلاح یا تغییر نظام فعلی ایجاد کرد؟ آیا هیچ حکومتی وقتی از بیرون از مرزهایش احساس ناامنی می‌کند حاضر است تن به اصلاحات ساختاری در درون خودش بدهد؟ آیا ترس نیروهای گوناگون امنیتی کشور از باز شدن فضای سیاسی در داخل در شرایط شبه‌جنگی غیرقابل درک است؟ شخصا اگرچه با این ترس مخالفم و بهترین راه کاهش مخاطرات امنیتی را بازگشت به مردم، فرآهم ساختن امکان اعتراض‌های مسالمت‌آمیز و تن‌دادن به اصلاحاتی تدریجی اما واقعی می‌دانم، اما باور ندارم تا وقتی خطر امنیتی خارجی این مقدار شدید و این مقدار واقعی است بشود تصمیم‌گیران اصلی کشور را با این نظر همراه کرد. 
بخش واقع‌بین ذهنم می‌داند اگرچه به غلط، اما هیچ نظام بسته‌ای در حضور تهدید امنیتی خارجی تن به بازکردن فشار داخلی نمی‌دهد و حتی برای تغییرات ساختاری داخلی هم عادی‌سازی رابطه با خارج شرط لازم است. 
با این نگاه مهمترین دوگانه‌ی سیاسی در کشور از دید من امروز اصلاح‌طلبی و اصول‌گرایی یا طرفداری از حکومت و براندازی یا چپ‌گرایی و راست‌گرایی اقتصادی نیست. مهمترین دوگانه‌ی کشور اختلاف بین طرفداران عادی‌سازی رابطه با جهان خارج و مخالفان این عادی‌سازی است. طرفداران داخلی و خارجی برجام، پیوستن و پذیرش شروط اف‌ای‌تی‌اف و عادی‌سازی یا دستکم کاهش تنش‌ها با آمریکا، و مخالفانشان. 
به نظرم واضح می‌آید که در میان مثلا طرفداران حفظ حتی حداقلی برجام، هم از طرفداران سفت و سخت حکومت حضور دارند، هم از براندازان، هم از اصول‌گرایان و هم از اصلاح‌طلبان. 
شخصا این روزها با نگاه به این دوگانه همه‌ی تصمیم‌های سیاسی‌ام به عنوان یک شهروند را می‌سنجم. 
انتخاباتِ زخم‌خورده و رو به مرگ مجلس را هم با همین چشم می‌بینم. می‌فهمم که رفتن تا پای صندوق رای به ویژه پس از چند ماهی که ما از سر گذراندیم کار آسانی نیست، می‌فهمم که مجلس منتخب در راس امور نخواهد بود و اگر دربست در اختیار تندروها نباشد، دامنه‌ی اختیارات محدودی خواهد داشت، می‌فهمم که مثلا در تهران و در فهرست کارگزاران نامزدهای شایسته انگشت‌شمارند و می‌فهمم که بخش بزرگی از مردم ناامید، سرخورده و خشمگین‌تر از آنند که با این حرکت همراه شوند، اما دستکم در تهران (از شهرهای دیگر متاسفانه خبری ندارم) انتخابی ناقص اما واقعی پیش‌روی ما قرار گرفته است. انتخاب بین گروهی میانه‌رو اما ضعیف که حداکثر هنرشان جلوگیری از ایجاد مجلسی یکدست و تندرو خواهد بود و گروهی تندرو، مخالف عادی‌سازی رابطه با جهان که آمده‌اند تا دستاوردهای بسیار کم پیشین ما را هم آتش بزنند. 
بله، بسیاری از تصمیم‌ها خارج از مجلس گرفته می‌شود اما گروه دوم همین حالا هم وزن قابل توجهی در قدرت دارند و شاید قوی‌تر شدنشان در مجلس توازن‌ قوای شکننده‌ی بین برجامیان و مخالفانشان را به ضرر ما از بین ببرد. 
من ترجیح می‌دهم وقتی امید ندارم رای ندادن در این انتصخابات منجر به حرکتی جمعی و واقعی و موثر، یا انتقال پیامی قدرتمند به حکومت شود (همان‌طور که سال ۱۳۹۰ منجر به چنین نتیجه‌ای نشد) از این حق آسیب‌دیده‌ی اندکم در تغییر شرایط نگذرم و به قدر وسع بکوشم. 

پ.ن۱: اگر قرار باشد بعد از دوم اسفند پشیمانی برای کسی به بار آید، امیدوارم من از رای دادنم پشیمان شوم و نه دیگران از رای ندادنشان. 
پ.ن۲: لیست ندادن شورای عالی اصلاح‌طلبان کار بسیار خوبی بود. وقتی به گروهی به ناحق اجازه داده نمی‌شود آنقدر نامزد مورد تایید داشته باشند که فهرست کاملی بچینند، طبیعی است که فهرستی هم اعلام نکنند. کاش سال ۹۴ هم بین رای دادن به فهرست امید و تایید همه‌ی اعضایش تفکیک قائل می‌شدند.