وقتی  بعد از ظهر بیست و نه اردیبهشت بسیاری از مردم در صفهای طولانی رایگیری مانده بودند عدهای دیگر خودجوش و پراکنده برای رفع خستگی در صفماندگان آب معدنی یا شربت میانشان پخش میکردند. رفتار مهربانانهای که تحسین و شگفتی بسیاری را برانگیخت. خوب که فکر کنیم شبیه چنین رفتاری را در زندگی خودمان در شرایط مشابه دیدهایم.
مردمی را بیاد بیاورید که در شلوغیهای خیابانهای سال هشتاد وهشت در خانهی خود را روی غریبهها باز میکردند و به آنها پناه میدادند. در ذهنتان تصاویر آن روزها را مرور کنید. مردم آیا مهربانتر نبودند؟ بیشتر لبخند نمیزدند؟ وقتی نگاه غریبهها بهم میافتاد، اخم میکردند و سربرمیگرداندند یا لبخند میزدند و علامت پیروزی نشان میدادند؟
یا به مثال معروفی که صادق زیباکلام از مردم یکی از محلههای تهران سال پنجاه و هفت نقل کرده فکر کنید که در اوج اعتصابات و نبود نفت هیچکدام در صف مسجد محل برای توزیع نفت حاضر نشدند تا نفت کافی به کسانی برسد که محتاجترند.
نمونههای مشابه بسیارند.
اما اگر چنین مردمی هستیم پس این مردم پرخاشگر و عبوس زندگی هر روزه از کجا میآیند.
بعید است کسی روزمره در شهری مثل تهران زندگی کند و باور داشته باشد زندگی جمعی ما مهربانانه و آرام است. بیشتر خاطرات زندگی هر روزهی ما را جدال و پرخاش بیپایان همشهریهایمان شکل داده است.
به نظرم کلید فهم این دوگانگی در فهم این جمله است که همراهان هر مسیری با هم مهربانند.
مثل کوهنوردانی که امید قله با هم مهربانشان میکند. هر گروهی که وجه اشتراک پررنگی داشته باشند به راحتی با یکدیگر همذاتپنداری میکنند و هرقدر با خود مهربانند با غریبهای که مثل خودشان میدانند نیز مهربان خواهند بود. حتی اگر این وجه اشتراک تنها یک درد مشترک باشد.
با چنین نگاهی بازگرداندن امیدی یا آرمانی به جامعه یا دست کم در یاد نگه داشتن درد مشترکمان راهی نزدیک و آسان است برای رسیدن به جامعهای خوشرفتارتر و اهل مدارا. 
از یاد نبریم جامعهی بیهدف که گرفتار مصالح شخصی و زندگی مادی روزمره است جامعهای عبوس و پرخاشگر خواهد بود. اگر هم مثل جوامع متمدنتر اهل خشونت نباشد، لااقل بیرحم میشود و به سرنوشت دیگری و بلایی که بر سرش میآید اهمیتی نمیدهد.